یکّه - درباره تنهایی مثل آدم - مصطفی - چمبره
1400/8/10 - 13:28

یکّه - درباره تنهایی مثل آدم


خدا، به نامش. سلام و درود، قراره راجب تنهایی بگم. می خواستم دیشب اینو بگم و حتی یک صفحه هم راجبش همینجا نوشتم اما حس کردم بی معناست پس در انتها پاکش کردم و تمام. همینجوری در مسیر خارج شدنم بودم که گفتم یه سری به مطالب نشان شدم بزنم ببینم چیا مونده بخونم! داشتم غلطک رو میچرخوندم که فهرست بره پایین و ناگهان یک عنوان دوباره منو جذب کرد: مغز تنها: تنهایی و گرسنگی در مغز شبیه به‌هم اتفاق می‌افتند؟ که بازم نخوندمش! فقط صفحه رو باز کردم، یکم بالا پایین و بعد صفحه نویسنده رو دوباره بررسی کردم. اینجا بود که دیدم ماجرا ادامه داره و جالب شد!

۳ نوشته - ۱ موضوع - ۱۰ ها داستان

در کل ۳ تا مقاله بود که در مورد تنهایی به صورت علمی و شیرین به ابعاد مختلف سفر می کرد. تاریخ، علم، هنر و چیز های دیگه ای مثل روزمره! از ابتدای ماجرا مقاله ها رو خوندم و بررسی کردم و یکی پس از دیگری از نظر گذروندم و در پایان همراه با تشکری از نویسنده، با خیال راحت گرفتم خوابیدم و خداروشکر کردم که با تفکر اشتباهم در مورد تنهایی چیزی ننوشتم! اما این مسئله همچنان ذهنمو مشغول کرده بود که تنها بودن انسان به عنوان یک موجود و نه تنها از دید عاطفی، همچنان یک واقعیته و نمیشه انکارش کرد. همین باعث شد که بعد از اون ۳ مقاله مفید و با دید بهتر بیام و راجب تنهایی بنویسم. امیدوارم که این یکی خوب بشه و پاکش نکنم! درست نمیدونم از کجا شروع کنم پس چطوره ازین شروع کنیم:

من در نقش رسیور

منم مثل یک دریافت کننده، چیز هایی رو دریافت میکنم. از ورودی هایی مثل حواس لامسه و چشایی بگیر تا حس ششم و ارتعاش و ضمیر ناخوداگاه و ازین چیزا! این داده ها و نوع ذخیره سازیشون، به صورت احساسی به من منتقل میشه که در پایان تجربه منو از زندگی میسازه. تا اینجاش مشکلی نیس. حالا بیاین بریم مرحله بعدی!

من در نقش ماهواره

حالا برای مثال من میخوام یکی از همون داده هارو بفرستم به یکی دیگه! مثلا الان بخوام مزه آواکادویی که تجربه کردم ( که نکردم ) رو به شما منتقل کنم! مشکل اینجا دیده میشه که با چه قالبی و از چه دریچه ای براتون ارسال کنم که شما هم دقیقا همین چیزی که من درک کردم رو بفهمین! با نگاه سطحی این یک سوراخ با قطر بسیار کمه که خطری نداره و میشه از کنارش عبور کرد. برای مثال بگیم آواکادو شوره یا شیرینه! ولی اگر بخواییم عمیق تر بهش نگاه کنیم، شیرینی که من میگم با شیرینی که شما میگی چه شباهت ها و تفاوت هایی داره؟ خود این هم یک تجربست! خیلی حفره عمیقی شد! ازین نظره که میگم انسان یک موجود تنهاست. از نظر درکش و دنیایی که تجربه میکنه! جهانش کلا! نه به اون معنای غمناکی که بعضی از فیلم هندی ها ازش به تصویر میکشن. صحبت از فیلم شد، بریم یه تنفس ریز بکنیم که جو خیلی فلسفی و سنگین نشه! در فیلم آواتار، قابلیت جالبی وجود داشت که موجوداتش انتهای مو هاشون که مثل رشته های عصبی خارج شده از مغز بود رو به هم متصل می کردن و تق! اطلاعات به سرعت و با کیفیت دس نخورده از ذهن این یکی به اون یکی منعکس میشد! کاملا خالص و اصل! جوری که انگار طرف مقابل هم، همه اون تجربیات رو شخصا کسب کرده! خب لازمه اشاره کنم این یک فیلم علمی تخیلی بود و در حال حاضر همچین خبرایی نیس. ما اگر ته موهامونو به هم وصل کنیم در بهترین حالت شاید یکم الکتریسیته ساکن منتقل بشه که وقتی به دستگیره در دس بزنیم بگه جیز! بماند که شپش هم از گزینه های احتمالی برای انتقاله! برگردیم به بحث و جمع بندی... همونطور که گفتم تنها بودن در واقعیت یک حالته بی طرفه و لازم نیست اونو با غم، بی حالی و بی رمغی قبول کنیم! آیا لازمه یک بند با عنوان من در نقشه جدا کننده قیمه از ماست بنویسم؟ یا متوجه شدین که احساس ناخوشایند داشتن از تنهایی عاطفی، موردی هست که باید حل بشه نه این که بگیم انسان موجودی تنهاست و خودمونو زجر بدیم، نه! این، اون نیست! در پایان این برداشت هایی بود که با کمک اون سه مقاله خوب از نویسنده محترم و اندکی تجربیات شخصی گرد هم اومدن، ازین جهت ممکنه اشتباه یا جای بهبود داشته باشه پس در ابراز کردنش در نظرات راحت باشین! و امّا سرانجام می رسیم به کلمه اول در عنوان این نوشته و شما رو همراهی میکنم برای شنیدن این قطعه کوتاه به نام یکّه!
01:51
00:00
ممنون که زمان ارزشمندتونو صرف مطالعه این نگارش کردین، شب نیک!

اسم این عکسو هم بزاریم نیمه گم شده؟


https:chambare.ir/yeke